آخرین فرزند خاندان استارک با سرنوشتی کوتاه، ریکان استارک نام دارد که جرج.آر.آر مارتین سرنوشت وی را بسیار کوتاه اما مؤثر در روند داستان، داستان‌پردازی کرده است. ریکان با اینکه دیالوگ زیادی ندارد و کودکی ساکت است، اما سرنوشتی ناراحت‌کننده و گره‌خورده به چند روند مهم در کتاب ترانه یخ و آتش دارد که شناخت آن برای خوانندگان خالی‌ازلطف نیست.

ریکان استارک

چهره ریکان استارک در ظاهر به مادرش کشیده است. موهای طلایی و چشمان روشن وی، یادآور چهره پدربزرگ مادری‌اش یعنی هاستر تالی است. ریکان استارک را شاید بتوان از نظر مدت‌زمان همراهی با خانواده، یکی از مظلوم‌ترین فرزندان خاندان استارک دانست. او از همان کودکی با سختی دوری از پدر و مادر آشنا شده و کاملاً منزوی بار می‌آید. هر چند تا قبل از اتفاقاتی که خانواده وی را از هم می‌پاشد در اوج شادی به سر می‌برد، اما دشواری‌های بعدی که برایش پیش می‌آید ریکان را حسابی سرسخت و ساکت می‌کند.

کودکی ریکان استارک در وینترفل

ریکان استارک، فرزند آخر ادارد استارک و بانو کتلین است. برادران او راب استارک، بران استارک و خواهرانش آریا استارک و سانسا استارک هستند. همچنین جان اسنو برادر ناتنی او است. ریکان در وینترفل به دنیا آمد و همان جا بزرگ شد. خانواده استارک دو پسر به نام‌های جان اسنو که فرزند نامشروع ادارد استارک از زنی ناشناس بوده و تیون گریجوی که ندیمه ادارد استارک از خاندان گریجوی است و بعد از فرونشاندن شورش گریجوی‌ها در شمال به‌عنوان ضمانت به وی سپرده شده و عملاً مانند فرزند استارک‌ها در کنار خانواده با آنها بزرگ شده است را هم در کنار خود دارد. کودکی ریکان استارک با این دو نفر و برادران و خواهرانش با لذت زیاد در وینترفل می‌گذرد.

کودکی ریکان استارک
کودکی ریکان استارک

جوادثی تلخ برای خانواده

درست زمانی که ریکان کودکی بیش نیست، پادشاه ۷ اقلیم که رابرت باراتیون نام دارد برای دیدن پدرش و دعوت وی به پایتخت برای مشورت دادن به وی، به وینترفل آمده و او را از پدر عزیزش جدا می‌کند. سفری شوم که باعث می‌شود وی با مادر، راب و بران در وینترفل بماند و به‌خاطر اتفاق ناگواری که برای برادرش یعنی بران می‌افتد و باعث فلج شدن وی می‌شود، حسابی در تنهایی خود فرو می‌رود.

پدرش و دو خواهر عزیزش یعنی سانسا استارک و آریا استارک در زمانی که ریکان ۴ سال بیشتر ندارد از وی جدا شده و به پایتخت می‌روند. جایی که درنهایت به‌‎خاطر دسیسه‌‎های ملکه سرسی یعنی همسر رابرت باراتیون سر پدرش از تن جدا شده و خواهرانش هر یک به مصیبتی گرفتار می‌شوند. شبی که سر پدر زده می‌شود، ریکان وی را در خواب می‌بیند.

فرار از دست دشمنان

با مرگ پدر، برادرش همراه با مادر عزیزش و تعداد زیادی مرد شمالی لشکری تهیه می‌کنند تا به جنوب بتازند و انتقام پدر را از خاندان سلطنتی که اکنون فرزند ارشد رابرت باراتیون یعنی جافری بارتیون و مادرش سرسی است هستند بگیرند. این موضوع ریکان را که تنها برادر فلجش یعنی بران در کنارش مانده بیشتر از قبل در انزوا فرو می‌برد. در نبود مادر و برادر، بران که از ریکان بزرگ‌تر است به‌عنوان لرد وینترفل برگزیده می‌شود. تیون گریجوی که در اصل از سرزمین آهن زادگان به وینترفل آمده از برن درخواست می‌کند به وی اجازه دهد به سرزمین پدری رفته و لشکری جمع‌آوری کند تا به برادرش یعنی راب استارک کمک کند.

بران اجازه این سفر را می‌دهد غافل از اینکه تیون گریجوی با سربازانی بازگشته و وینترفل را تصرف می‌کند و حکیم آنجا را که سر رودریک نام دارد کشته و دستور می‌دهد بران و ریکان زندانی شوند. مردانی که همراه وی هستند از تیون می‌خواهند که برن و ریکان را گردن بزند تا مردم شمال دیگر از استارک‌ها اطاعت نکنند. در همین زمان دو برادر با کمک دوستی وفادار به نام هودور و زنی از شمال که اوشا نام دارد از وینترفل فرار می‌کنند و این تازه اول مصیبت‌هایی است که برای ریکان پیش می‌آید.

همراهی با برادر و دوستان وفادار

برن، ریکان، هودور و اوشا موفق می‌شوند با سختی زیاد از دست آهن زادگان فرار کنند و به سمت شمال بروند. جایی که جان اسنو برادر دوست‌داشتنی آنها در آنجا قرار دارد. در مسیر خود به سرزمین آمبرها می‌رسند و متوجه می‌شوند در آنجا نیز خیانت‌هایی بر علیه خاندان استارک انجام شده و اگر به دست افراد آمبر بیفتند آنها را تحویل دشمنان خواهند داد. به همین دلیل در ادامه مسیر خود مجبور می‌شوند از هم جدا شوند.

سفر ریکان استارک به آنسوی دیوار
سفر ریکان استارک به آنسوی دیوار

برن از اوشا درخواست می‌کند ریکان را به افرادی آشنا در سرزمین آمبرها برده و وی را به آنها تحویل دهد تا این‌گونه در امان بماند. اما غافل از اینکه ریکان و اوشا در مسیر خود دستگیر شده و دوباره به وینترفل بازگردانده می‌شوند.

پیشنهاد خرید

خرید و دانلود کتاب پرنسس و ملکه

تومان 31,500تومان 19,700خرید و مطالعه

ریکان استارک در نبرد حرام زاده ها

مدتی بعد از فرار ریکان و برن از وینترفل، حرام زاده‌ای شمالی به نام رمزی اسنو تیون گریجوی را دستگیر کرده و بلایی سر وی می‌آورد که مانند سگان خدمتکار ملازم وی شود. ریکان نیز بعد از دستگیری به رمزی اسنو که اکنون خود را حاکم وینترفل می‌داند تحویل داده می‌شود. جان اسنو به همراه خواهرش سانسا استارک که هر کدام بعد از تحمل مصیبت‌هایی بسیار به هم می‌رسند تا وینترفل را از لیث وجود دشمنان پاک کنند، باخبر می‌شوند که ریکان استارک در وینترفل زندانی رمزی اسنو است و رمزی از او به نهایت سواستفاده را در نبرد حرام زاده‌ها می‌کند.

مرگ در برابر برادر و خواهر

روز نبرد جان اسنو و رمزی اسنو که به نام نبرد حرام‌زادگان شهرت یافته، رمزی از ریکان استارک به‌عنوان یک طعمه استفاده می‌کند تا جان اسنو را یک‌تنه به سمت لشکر خود کشانده و به‌سادگی بکشد. در این قسمت از داستان، ریکان استارک که سراسر زندگی‌اش فرار کرده به دستور رمزی اسنو مجبور می‌شود به سمت لشکر جان اسنو بدود. این در حالی است که خود رمزی اسنو از عقب در حال تمرین زدن ریکان با تیز است. چند باری عمداً تیرهایش به خطا رفته و درست در لحظه‌ای که جان اسنو می‌خواهد ریکان استارک را در آغوش بگیرید، او را از پشت با تیر زده و این‌گونه سرنوشت ریکان استارک ساکت و نجیب پایان می‌یابد.

ریکان استارک در نبرد حرام زاده ها
ریکان استارک در نبرد حرام زاده ها

این مطلب را به اشتراک بگذارید

192 تعداد بازدید

دیدگاه ها

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
0
    0
    سبد خرید شما
    سبد خرید خالیخرید