ریکارد استارک

ریکارد استارک جوانی خوش‌قامت و زیبا است که بعد از دلباختن به لیارا، او را به‌عنوان همسر بر می‌گزیند. نماد خاندان استارک گرگ است و ریکارد همان گرگی است که رهبری دیگر گرگ‌ها را برعهده گرفته است. این مرد استوار یک‌تنه مسئولیت خاندان استارک و خوش‌نامی آنها را به دوش می‌کشد و به همین دلیل شخصیتی بسیار استوار دارد.

خانواده ریکارد استارک

ریکارد استارک با همسر خود در وینترفل زندگی کرده و ۴ فرزند به دنیا می‌آورند. برندون استارک فرزند اول آنها است که در زیبایی لنگه ندارد. بعد از برندون، ادارد استارک به دنیا می‌آید که یکی از شجاع‌ترین و پر جذبه‌ترین مردان وینترفل می‌شود. سپس بنجن به دنیا می‌آید که فرزندی بسیار شجاع با موهای مشکی پرکلاغی و چهره‌ای مصمم است. در انتها لیانا استارک به دنیا می‌آید که یکی از زیباترین و شجاع‌ترین دختران نه‌تنها وینترفل بلکه کل ۷ اقلیم بوده و آوازه این زیبایی تا پایتخت (کینگز لندینگ) نیز می‌رود.

لیانا و ارتباطش با ریگان

لیانا با اینکه دختری بسیار عاقل، جنگجو و زیبا است؛ اما ناخواسته گرفتار عشقی نافرجام با یکی از فرزندان ایریس تارگارین به نام ریگار تارگارین می‌شود. با اینکه قرار بود لیانا با رابرت باراتیون از خاندان باراتیون ازدواج کند، اما دلش به این ازدواج راضی نبود و به همین دلیل با ریگار تارگارین فرار می‌کند و با وی همبستر می‌شود. تارگارین‌ها به‌خاطر اینکه خاندان سلطنتی هستند هر کاری که دلشان بخواهد می‌کنند و به همین دلیل هنگامی که ریکارد استارک از شاه که به پادشاه دیوانه شهرت یافته درخواست می‌کند که ریگار دخترش را بازگرداند، او از این کار امتناع می‌کند.

برندون استارک به دنبال خواهر

بعد از اینکه ریگارد از باز پس فرستادن لیانا سرباز می‌زند، برندون به همراه تعدادی از دیگر مبارزان شمالی به سمت جنوب و سرزمین پادشاهی راهی می‌شود تا او را از دستان ریگارد نجات داده و به وینترفل بازگرداند. با اینکه برندون مبارزی شمشیرزن است؛ اما در نبرد با گارد شاهنشاهی شکست‌خورده و زندانی می‌شود. به‌خاطر اینکه فرزند لرد وینترفل است وی را اعدام نمی‌کنند و منتظر می‌مانند تا پدرش یعنی ریکارد استارک به پایتخت بیاید و بعد او را آزاد کنند. اما غافل از اینکه شاه دیوانه مغزش را ازدست‌داده و عهدها و پیمان‌هایش را فراموش کرده و فقط دستور آتش‌زدن افراد را می‌دهد.

داستان خاندان تارگارین ازاین‌قرار است که آنها درگذشته اژدها داشته‌اند و به همین دلیل هم توانستند به مدت سه قرن پادشاه کل ۷ اقلیم شوند. در زمان ریکارد استارک دیگر اژدهایی برای خاندان تارگارین نمانده و به همین دلیل شاه دیوانه یعنی ایریس تارگارین گمان می‌کند خودش اژدها است و به همین دلیل دستور آتش‌زدن دشمنان از زبانش نمی‌افتد. این موضوع باعث می‌شود که سرنوشت ریکارد استارک نیز تغییر کند.

پایان دردناک زندگی ریکارد استارک

هنگامی که ریکارد استارک برای آزادی پسرش برندون به پایتخت می‌آید، ایریس دستور می‌دهد که او را نیز دستگیر کرده و در قفس بیندازند. بعد از چند روز، ریکارد و برندون را در قفس به مرکز شهر برده و دستور می‌دهد که ریکارد را زنده بسوزانند. برندون نیز که شاهد سوزانده شدن پدر جلوی چشمانش است، برای نجات وی تقلا می‌کند و همین تلاش باعث می‌شود که کمربند چرمی که دور گردنش بسته‌اند او را خفه کند و این‌چنین سرنوشت ریکارد استارک و برندون استارک که برای حفظ شرافت خاندان استارک مبارزه کرده بودند پایان می‌یابد.

شورش رابرت و ادارد استارک

با پایان‌یافتن زندگی ریکارد استارک، پسرش ند استارک و رابرت باراتیون که خاطرخواه لیانا استارک بود، برای خونخواهی به سمت پایتخت روانه شده و شورشی را آغاز می‌کنند که به نام شورش رابرت شناخته می‌شود. این شورش درنهایت باعث ازبین‌رفتن خاندان تارگرین شده و اینگونه انتقام ریکارد استارک، برندون استارک و لیانا استارک گرفته می‌شود. ادارد (ند استارک) لیانا را در حالی می‌یابند که در قلعه‌ای در حال زایمان است. زایمانی که درنهایت زنده از آن بیرون نمی‌آید و البته نتیجه این زایمان، جان اسنو است. ند استارک برای اینکه جان در امان بماند به هیچکس نمی‌گوید که او فرزند ریگار تارگرین و لیانا استارک است و او را به عنوان حرامزاده خود معرفی می‌کند.