گریشا یگر (Grisha Yeager) از دیگر تایتان‌های شناخته شده است که (پدر فرزندانی به نام ارن و زیک یگر، همسرش کارلا یگر، و پدرخوانده او میکاسا آکرمن بود) او قدرت این را داشت که به یک تایتان حمله تبدیل شود و از آن، جهت دزدیدن تایتان بنیادی از خانواده ریس بهره برد.

گریشا یگر (Grisha Yeager)

تاریخچه گریشا یگر

از زمانی که گریشا یگر پسربچه‌ای بیش نبود با خواهرش فی و مادرشان در یک شهر که خارج دیوار‌ها قرار داشت میزیست. آن‌ها به خاطر اینکه جز دسته الدیایی محسوب می‌شدند مجبور بودند در همین شهر سکونت کنند. روزی گریشا خواهرش را در حالی که شگفت‌زده بود، دید که به تماشای یک بالون نشسته بود، بالونی که گذرش از روی زادگاهشان بود. گریشا بر خلاف گفته‌ی مادرش با همراهی خواهرش مسیر بالون را دنبال کرد تا به بیرون شهر رسید و محلی که بالون به زمین هدایت شده را پیدا کرد.

بعد از کشف محل فرود آمدن بالون موردنظر، ماموران امنیت عمومی مارلی این دو را یافتند. یکی از از دو افسر با گرفتن گریشا به ضرب و شتمش پرداخت و دیگری فی را محکم گرفت تا فرار نکند. وقتی گریشا به خانه برگشت از خواهرش اثری نبود. بعد‌ها جسد تکه پاره شده فی، خواهر گریشا را در رودخانه کشف کردند. ماموران مارلی به وقت بازدید از خانه‌ی آن‌ها با والدین گریشا به گفت و گو پرداختند و توضیح دادند که گریشا و فی نباید شهر را ترک می‌کردند چراکه با ترک کردن شهر مرتکب اشتباه بزرگی شده‌اند اما آن‌ها دلیل مرگ فی را نمی‌دانستند و گفتند اطلاعی نداشتند. اگرچه مادر گریشا پس از شنیدن این اخبار پریشان شد اما پدرش با لبخند زدن می‌گفت که تاریخچه مربوط به اجدادشان را باید مجدد به پسرش بگوید.

تاریخچه گریشا یگر
تاریخچه گریشا یگر

پدر گریشا با بازگو کردن تاریخ الدیایی‌ها و توضیح درباره این موضوع پرداخت که چطور اقدامات اجدادشان باعث شده آن‌ها از اجتماع مارلی به دور بمانند. گریشا با فکر کردن درباره این موضوع که چرا باید تاوان کاری را که اجدادش انجام داده بدهد در نتیجه حرف‌های پدرش را پذیرفت.

گریشا سعی کرد زندگی خود را به هر روشی که بود ادامه داد و مثل پدرش به یک دکتر خوب تبدیل شود. یکی از بیماران او مردی بود که اسمش گرایس نام داشت تا برای گریشا شرایط مرگ خواهرش را آشکار کند، او همچنین گریشا را به سمتی هدایت می‌کرد تا به ترمیم‌دهندگان بپیوندد. گریشا با انجام دادن فعالیت‌ها و با کمک گرفتن از یک جاسوس به نام “جغد” توانست در سیستم قانونی مارلی حضور پیدا کند و اطلاعاتی کاملی در مورد تاریخ الدیایی‌ها بیابد. او همچنین با یک زن از تبار سلطنتی به نام “داینا فریتز” آشنایی پیدا کرد و یک سال بعد از آشنا شدن با او ازدواج کرد و پسر آن‌ها یعنی زیک متولد شد.

آن‌ها پسر کوچکشان را برای اینکه بتوانند به هدف خود یعنی جمع‌آوری اطلاعات برسند به استخدام دولت مارلی درآوردند و تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا به او مواردی را تعلیم دهند اما دوگانگی دستوراتی که برای زیک قائل بودند باعث شد نتیجه‌ای معکوس را به بار آورد تا جایی که زیک، پدر و مادرش و حتی تمام اعضای ترمیم‌دهندگان را به دولت لو داد.

بعد از آن ماجرا، گریشا یگر به دست سربازان مارلی مورد آزار و اذیت قرار گرفت تا هویت جغد را آشکار کند با این حال خود گریشا تا آن لحظه خبر یا اطلاعی مبنی بر اینکه چیزی از هویت جغد بداند، نداشت. در نتیجه سربازان مارلی بعد از آگاهی کامل از اطلاعات موجود، گریشا و سایر اعضای ترمیم‌دهندگان را به جزیره پارادایس منتقل کردند تا ماده‌ای را به بدنشان تزریق و آن‌ها را تبدیل به تایتان کنند.

کابوس گریشا

گریشا در آنجا کاری از دستش بر نمی‌آمد و مجبور به تماشای به قتل رسیدن یا تبدیل شدن افراد گروهش از جمله همسرش بود. گروهبان ارشد مارلی یعنی “گروس” فردی بود که از تماشای این نمایش خوشنود بود، او کسی بود که سال‌ها پیش خواهر گریشا را به قصد کشتن نیز جلوی سگ‌ها انداخت تا او را به نابودی کشاند. گروس می‌خواست گریشا را برای بلعیده شدن به دست غولی از پرتگاه پایین بیاندازد، اما با دخالت کردن سرباز کروگر توانست گروس را به سمت پایین هدایت کند. کروگر در واقع همان (جغد و نگهدارنده تایتان حمله) بود که حالا به قصد ماموریت بزرگی را به گریشا یگر واگذار کرده بود.

کروگر به گریشا از قبل گفته بود که او باید به دیوار‌ها راهی پیدا کند و با داشتن قدرت تایتانی که او به گریشا بخشید این قول را ازش گرفت تا تایتان بنیادین را بازگرداند. گریشا از او سؤالی کرد که چرا این ماموریت را خودش به انجام نمی‌رساند و کروگر به توضیح این موضوع پرداخت که وارثان تایتان بعد از ۱۳ سال خواهند مرد و زمان برای او رو به پایان خواهد رسید. کروگر حتی در ادامه صحبت‌هایش به این عنوان هم اشاره کرد که تمام الدیایی‌ها از مسیر‌هایی به تایتان بنیادی وصل شده‌اند. گریشا ابتدا در مورد اینکه این ماموریت را قبول کند یا نه و چرایی انتخاب او دچار شک و تردید بود اما در آخر به این نتیجه رسید تا برای آزادی الدیایی‌ها این وظیفه را به نحو احسن به انجام برساند. به این ترتیب تایتان حمله از کروگر به گریشا منتقل شد و او به سمت دیوار‌ها به حرکت خود ادامه داد.

کابوس گریشا
کابوس گریشا

حوالی سال ۸۳۰، گریشا در حالی پیدا شد که یک سرباز از دسته دیدبانی که نامی جز “کیت سیدیس” نداشت، توانست او را در نزدیکی ناحیه شیگانشینا و در خارج از دیوار‌ها کشف کند. این سرباز از دیدن ناگهانی گریشا دچار شوک شد. شوک او نه به دلیلی که او در بیرون دیوار‌ها پنهان شده بود بلکه به این خاطر که مدعی بود از فراموشی عذاب بسیاری می‌کشد و چیزی اصلاً درباره نیروی نظامی و تمدن داخل دیوار‌ها به یاد ندارد.

در ادامه موضوع کیت، گریشا را به شیگانشینا هدایت کرد تا جایی که با ورود غیر مجاز گریشا به قلمرو تایتان‌ها او را زندانی کردند. هنگامی که در زندان حضور داشت او مدعی بود که نام خود را فراموش کرده است. گریشا پس از اینکه دوران حبس را گذراند به کیت گفت که به خاطر آورده که یک دکتر بوده است و از او خواست که اطلاعاتی به او دهد تا در خصوص دنیای درون دیوار‌ها چیز‌های بیشتری بداند.

پس از آن گریشا با آشنایی یک پیشخدمت بار به نام کارلا، در نتیجه توانست در بیمارستانی مشغول به کار شود. زمانی که طاعون بدی در ناحیه شیگانشینا گسترش پیدا کرد، گریشا با موفقیت خود این امکان را فراهم کرد تا درمانی برای این بیماری کشف شود و بسیاری از افرادی که به این طاعون دچار شده بودند از جمله کارلا و پدر و مادرش رو به بهبودی کامل روند. مدتی بعد از پشت سر گذاشتن این ماجرا‌ها، گریشا و کارلا با هم ازدواج کردند و پسرشان ارن متولد شد.

سال‌ها بعد و در سال ۸۴۴، گریشا توانست یک تماس از راه دور دریافت کند و با همراهی پسرش ارن به منظور یک معاینه پزشکی به خانه پدر و مادر میکاسا برود. وقتی به آنجا پا گذاشت که آن‌ها چند ساعت قبل از رسیدنش کشته شده بودند. او اثری از دختر آن‌ها یعنی میکاسا نیافت و به ارن اطلاع داد که در دامنه کوه انتظار بکشد تا به پلیس نظامی خبر این فاجعه هولناک را بدهد.

مدتی بعد از رسیدن گریشا به همراه نیرو‌های پلیس نظامی به مخفیگاه قاتلان، او ارن را به آغوش خود کشاند و او را برای اینکه می‌خواسته به صورت خودسرانه به نجات میکاسا و حتی کشتن قاتلان برود، مورد سرزنش قرارداد. سپس گریشا با دیدن میکاسای سرمازده و غمگین به او گفت که می‌تواند از این زمان به بعد با آن‌ها زندگی مسالمت‌آمیزی داشته باشد.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

239 تعداد بازدید

دیدگاه ها

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
0
    0
    سبد خرید شما
    سبد خرید خالیخرید