رمزی اسنو یکی از حرامزادگانی است که برخلاف سرنوشت غیرمهمی که برایش مقدر شده، یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای وستروس میشود تا جایی که سرنوشت بسیاری از مردم شمال وستروس را تغییر میدهد. رمزی اسنو که یکی از مخوفترین شخصیتهای داستانهای ترانه یخ و آتش محسوب میشود را شاید بتوان در کنار جافری براتیون قرارداد. هر دوی این شخصیتها رذالتی بیهمتا در ارتباط با اطرافیان خود دارند که هر بار خواننده را شوکه میکند.
البته اگر قصد دارید بهتر با ابعاد پنهان شخصیت رمزی آشنا شوید بهتر است سریال بازی تاجوتخت را هم تماشا کنید. در این سریال جزئیات بیشتری از شخصیت وقیح رمزی به نمایش گذاشته میشود که مخاطب را به فکر فرومیبرد و ما را با این سؤال روبرو میکند که اگر در زندگی واقعی با شخصیتی مثل رمزی روبرو شدیم چهکار کنیم؟
از جزئیات کودکی رمزی اسنو نیز مانند دیگر حرامزادههای درون کتاب های ترانه یخ و آتش اطلاعات دقیقی در دست نیست. گفته شده که روس بولتون که پدر رمزی است چندان شهوتران نبوده و تنها یک فرزند نامشروع از وی برجایمانده که همین رمزی است. او در کودکی خود را اصیلزاده میدانست و هر کسی که او را حرامزاده مینامید را دشمن خود دانسته و سعی میکرد در مقابل آنها بایستد. بنا به گفته اطرافیان رمزی، او از کودکی استعدادی بیمانند در بیرحمی داشته و رفتار خشونتآمیز با دیگران داشته و هیچ ارتباطی با حیوانات بهجز سگهای شکاری برقرار نمیکرد.
از نظر ظاهری رمزی چهره جذابی نداشته است. طبق توصیفاتی که از ظاهر وی شده، او هیکلی درشت با شکمی گنده داشت. همچنین پوست صورتش لکهدار، دماغش پهن و موهایش تیره و خشک بوده است. چشمان وی را درست شبیه به چشمان روس بولتون سرشار از خشم و بسیار رعبآور توصیف کردهاند. در مورد خصوصیات اخلاقیاش هیچ نکته مثبتی گفته نشده و همه او را دیوانهای زنجیری که حاضر است برای رسیدن به اهدافش هر کاری بکند توصیف کردهاند. همچنین تفریح او را شکنجه دیگران بهخصوص پیروی از رسوم اجدادی بولتونها که همان کندن پوست انسانها بوده نام بردهاند.
از زمانی که فرزند پسر زن دوم روس بولتون در گهواره مرده بود، روس بولتون وارثی نداشت و برای همین رمزی بولتون را کنار خودش نگه میداشت؛ زیرا کاندیدی بهجز او برای جانشینی نداشت. گویا در ابتدای جوانی رمزی مسئول سگهای شکاری روس بولتون بوده است. او ارتباطی ویژه با این سگها داشت و از آنها برای کشتن دشمنان خود استفاده میکرد. همچنین گفته شده که تعدادی از دوستان وفادار دور خودش جمع کرده بود و نام این گروه را پسران حرامزاده نامیده بود. البته این نام میان افراد گروه سری بود و اگر کسی آنها را به این نام میخواند، سریع او را خلاص میکردند.
در زمانی که بولتونها بنا به قسمی که خورده بودند باید به دفاع از خاندان استارک وارد میدان جنگ میشدند، روس بولتون نیز همراه رمزی وارد میدان نبرد شده بود. داستان ازاینقرار بود که بعد از اعدام ند استارک توسط جافری براتیون، راب استارک که فرزند ارشد ند استارک بود زره رزم به تن پوشیده بود و قیامی را بر علیه جافری آغاز کرده بود که باعث شده بود تمام خاندانهای شمالی و پرچمداران استارکها که خاندان بولتون نیز یکی از مهمترین آنها بودند وارد میدان نبرد شوند. گویا در ابتدای نبرد، روس بولتون از رمزی برای نبرد در میدان جنگ استفاده کرده بود؛ اما وقتی دید که او علاقهای به نبرد برای استارکها ندارد، او را مأمور انجام کاری کرد که با روحیات رمزی سازگاری زیادی داشت.
زمانی که راب استارک از تیان گریجوی خواست تا به سرزمین پدریاش یعنی سرزمین آهن زادگان رفته و از آن جا نیروهایی برای پیوستن به لشکر استارکها همراه خود آورد، تیان این خواسته را قبول کرد؛ اما با لشکری برای فتح وینترفل بازگشت. برای همین روس بولتون از رمزی خواست تا لشکری از مردان خودش را جمع کرده و به وینترفل برود و آن جا را از چنگال تیان باز پس گیرد. رمزی در ابتدا موفق شد تیان را زنده دستگیر و زندانی کند؛ اما بعد در حق استارکیها خیانت کرد.
او ابتدا افراد استارکها را که در شمال برای محافظت توسط راب منسوب شده بودند کشت و سپس وینترفل را به آتش کشید. این اقدام رمزی اسنو دورازذهن نبود؛ اما روس بولتون گمان میکرد که اکنون زمان مناسبی برای این کار نبوده است. بااینحال رمزی نتوانست ذات خود را پنهان کند و برای همین در حق استارکها خیانت کرد. گفته شده که او همچنین در این نبرد از شیوه باستانی بولتونها که همان کندن پوست انسانها بود هم استفاده کرده بود و برای همین مردم وینترفل بسیار ترسیده بودند.
بعد از خیانتی که رمزی اسنو در حق استارکها انجام داد، روس بولتون نیز در عروسی خونین کار راب استارک، مادرش و همسر باردارش را با همکاری فریها تمام کرد و اینگونه خاندان استارک بهجز چندنفری سلاخی شدند. بعدازاین اتفاق، تایوین لنیستر برای تشکر از روس بولتون وی را محافظ شمال نامید. در این ایام اما رمزی بولتون مشغول شکنجه تیان گریجوی به بدترین نحو بود. گویا رمزی آلت تیان را بریده و برای خانوادهاش در جزایر آهنین فرستاده بود. همچنین اینگونه که در داستان آمده بعد از مدتی تیان به سگ دستآموز رمزی اسنو تبدیل شده و نام خود را به ریک تغییر داده بود.
سریال بازی تاجوتخت یکی از بهترین آثار اقتباسی از داستانهای ترانه یخ و آتش است که توسط شبکه اچ بی او ساخته و از سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۹ پخش شده است. در این سریال نقش رمزی را ایوان رئون بازی کرده است. این نقش توسط ایوان رئون به بهترین شکل بازی شده و برای همین اگر سریال را دیده باشید بدون شک از رمزی متنفر خواهید شد. این موضوع چندان معتبر نیست؛ اما طوری که خود ایوان گفته برای اینکه بتواند نقش رمزی را به بهترین شکل بازی کند از نقش جوکر که توسط هیث لجر افسانهای بازی شده بود الگوبرداری کرده است. هرچند در داستانهای ترانه یخ و آتش سرنوشت رمزی تا همان جایی که در بخش قبل گفته شد ترسیم شده، اما در سریال بازی تاجوتخت سرنوشت وی تا انتها بیان میشود.
در سریال بازی تاجوتخت، بعد از اینکه روس بولتون محافظ شمال میشود، این اجازه را مییابد تا رمزی بولتون را بهعنوان فرزند رسمی خود اعلام کرده و لقب بولتون را به او نیز بدهد. رمزی بعدازاین حادثه بسیار خوشحال میشود؛ زیرا مطمئن میشود که وی تنها وارث رسمی و حقیقی روس بولتون خواهد بود. برای همین با لیتل فینگر که سانسا را همراه خود دارد قراردادی میبندد که طی آن بتواند با سانسا ازدواج کرده و سانسا نیز به وینترفل بازگردد. با این کار هم حضور رمزی در وینترفل مورد تأیید مردم آن جا قرار میگیرد و هم سانسا به خانه بازمیگردد.
ازدواج سانسا استارک با رمزی بولتون را میتوان یکی از تلخترین حوادثی که در زندگی سانسا رخ میدهد دانست. رمزی با سانسا نیز مانند اسباببازی خود رفتار کرده و او را شکنجه میداد. این رفتار رمزی باعث شد که سانسا تصمیم بگیرد با کمک افرادی که وفادار به خاندان استارک بودند از وینترفل بگریزد؛ اما موفق نشد و رمزی نیز پیرزنی که تصمیم گرفته بود سانسا را فراری دهد زنده پوستکنده و جنازه وی را به سانسا نشان میدهد تا دیگر فکر فرار به سرش نزند.
تیان گریجوی که دیگر مانند سگ دستی رمزی شده است نیز بعد از دیدار سانسا به وی هشدار میدهد که با موجود بسیار خطرناکی طرف است و نمیتواند کاری کند جز اینکه با شرایط کنار آید. اما سخنان سانسا روی تیان تأثیر گذاشته و باعث میشود درنهایت تیان جانش را در خطر انداخته و با پرش از روی دیوارهای اطراف وینترفل خودش و سانسا را از دست رمزی فراری دهد. متأسفانه اما ریکان که برادر کوچکتر سانسا است در وینترفل باقی میماند و رمزی از او بهعنوان گروگان استفاده میکند تا به وقتش از او استفاده کند.
در دورانی که سانسا از دست رمزی اسنو فرار میکند؛ اما دغدغه بزرگتری گریبانگیر رمزی میشود. این مصیبت مرتبط با مسئله جانشینی روس بولتون است. داستان ازاینقرار بوده که در زمان نبرد شمالیها با لنیسترها، روس بولتون همسر سومی از خاندان فری اختیار میکند. این همسر سوم که والدا فری نام دارد؛ اما اکنون باردار شده و احتمالاً فرزند وی پسر است. برای همین اگر والدا فری پسر به دنیا آورد دیگر رمزی بولتون جانشین روس بولتون نخواهد بود.
بعد از مدتی اما پسر والدا فری به دنیا میآید. تولد پسر روس بولتون باعث میشود که رمزی بولتون نقشهای برای قتل او و مادرش بکشد. برای همین به روس بولتون میگوید که والدا فری و پسرش برای دیدن خانواده به قلعه فریها رفتهاند؛ اما در حقیقت رمزی آنها را به طویله سگهایش برده و آنها را خوراک سگهایش میکند. رمزی بدون کوچکترین احساس ندامتی فرزند نوزاد و زنی بیپناه را زنده خوراک سگهایش میکند و این نشان میدهد که او چقدر بیرحم است.
در یکی از روزهایی که روس بولتون و رمزی برای مشاهده سرزمین ددفورت به تپههای اطراف رفتهاند، رمزی به پدرش میگوید که همسر و فرزندش برای دیدن خانواده خود به سرزمین فریها نرفتهاند؛ بلکه او آنها را کشته است. روس بولتون با شنیدن این خبر تصمیم میگیرد که رمزی را بکشد؛ اما رمزی با یک حرکت خنجرش را در شکم روس بولتون فرومیکند. با این کار رمزی جانشین بلامنازع روس بولتون و محافظ شمال میشود. با رسیدن به این مقام، رمزی دیگر مانعی سد راه خود برای حکمرانی بر مردم شمال نمیبیند و قدرتش را روزبهروز بیشتر میکند.
بعد از اینکه سانسا استارک از دست رمزی اسنو فرار میکند، برای کمکگرفتن نزد جان اسنو میرود تا از او بخواهد لشکری به سمت وینترفل کشیده و رمزی را بکشد. جان اسنو در ابتدا خبر ندارد که با چه موجود خطرناکی روبرو است و برای همین یک نقشه ساده برای مبارزه با رمزی اسنو میکشد؛ اما سانسا به وی هشدار میدهد که رمزی آدم خطرناکی است و باید تمهیدات بیشتری سنجیده شود. در دیداری که جان و رمزی با یکدیگر دارند جان متوجه میشود که رمزی شیطانی در قالب انسان است و برای همین سعی میکند با تمام قوا وارد میدان شود؛ اما سانسا به این اکتفا نکرده و برای کمکگرفتن به سراغ لیتل فینگر میرود.
در نبردی که رمزی و جان روبروی یکدیگر قرار میگیرند و به نام نبرد حرامزادهها شهرت مییابد، رمزی در ابتدا از ریکان میخواهد تا بهسوی برادرش دویده و جان خود را نجات دهد. این کار باعث میشود که جان لشکر را رها کرده و برای نجات جان ریکان که از پشت رمزی با انداختن تیر به سمتش قصد دارد او را بکشد وارد میدان شود. درست قبل از اینکه جان و ریکان به هم برسند، رمزی اسنو با یک تیر جان ریکان را میگیرد و اینگونه باعث میشود جان خشمگین شده و کنترلش را از دست دهد. نبرد بهگونهای پیش میرود که برتری با نیروهای رمزی است؛ اما درنهایت سانسا استارک با لشکری از افرادی که لیتل فینگر در اختیار وی قرار داده از راه میرسد.
لشکر لیتل فینگر لشکر رمزی اسنو را از وسط قیچی کرده و رمزی که چارهای در برابر خود نمیبیند، از میدان نبرد فرار کرده و به سمت وینترفل میرود. جان و همراهانش نیز رمزی را دنبال میکنند تا به پشت دروازههای وینترفل میرسند. در این جا جان به کمک غولی که از شمال به وی پیوسته موفق میشود دروازه را گشوده و با رمزی رودررو شود. وقتی رمزی شکست میخورد جان قصد دارد که او را بکشد؛ اما سانسا به وی میگوید که رمزی نباید بدون زجرکشیدن از دنیا برود.
بعد از اینکه رمزی دستگیر میشود، سانسا او را به درون طویله سگهایش که چند روزی است چیزی نخوردهاند میبرد. در ابتدا رمزی باز قصد دارد با بازی روانی سانسا را اذیت کند؛ اما سانسا به رمزی میگوید طوری خواهی مرد که هیچ اثری از تو در دنیا نماند. سپس سگهای گرسنه رمزی را بازکرده و اجازه میدهد به سمتش بروند. سگها در ابتدا رمزی را میشناسند و رمزی گمان میکند صاحب خود را نخواهند خورد؛ اما به علت گرسنگی او را زنده از هم دریده و از صورت شروع به خوردنش میکند. اینگونه یکی از مخوفترین شخصیتهای داستانهای ترانه یخ و آتش به بدترین شکل ممکن از دنیا میرود.