گلرت گریندلوالد (Gellert Grindelwald) عنوان جادوگری شناخته شده را دارد که در سال ۱۸۸۳ به دنیا آمد. در واقع یکی از قویترین و خطرناکترین جادوگران تاریکی است که در تمام دوران دیده میشود، یعنی پس از لرد ولدمورت او به عنوان این لقبها شناخته میشود.
گلرت گریندل والد در Harry potter
او در بین افرادی زندگی کرده است که نقش بزرگترین جادوگران را ایفا کردهاست و بیشتر از او به عنوان سومین جادوگر قدرتمند تاریخ یاد میشود تا جایی که فقط اشخاصی نظیر تام ریدل و آلبوس دامبلدور نسبت به او برتری خاصی دارند. گریندلوالد عنوان دانشجویی را دارد که در مؤسسه دارمسترنگ فعالیت میکند که به خاطر نتایج آزمایشهای پیچیده، تاریک و گاهی حملات نسبتاً مرگبار به شاگردان دستور اخراج او صادر شده است.
او پس از اینکه دارمسترنگ را ترک کرد، سعی کرد روابط خود را با شخصِ آلبوس دامبلدور جوان بیشتر کند، و حتی برنامههایی را به جهت پیدا کردن یادگاران مرگ و مسئولیت رهبری یک انقلاب جادوگری به منظور پایان دادن به عهد بینالمللی نهانی را آغاز کرد. هدف او تشکیل دادن یک نظم سلسله مراتبی جهانی به صورت خیرخواهانه بود که به رهبری جادوگران خردمند ارائه میشد و توانسته بود بر ماگلها تسلط پیدا کند. برای خواندن کتاب های هری پاتر به صورت سه بعدی در میتراکانا کلیک کنید.
گریندلوالد در سنین هفده سالگی یک نزاع با برادر دامبلدور یعنی شخصی به نام ابرفورث داشت که باعث شد به مرگ آریانا ختم شود، یعنی خواهر دامبلدور. همین موضوع پیش آمده منجر به اتفاقی شد که نتیجه آن از هم پاشیدن مشارکتش با آلبوس شد. او انگلیس را به مقصد دیگری ترک کرد و بعدها چوبدستی معروف الدر را از شخصی که نامش مایکی گرگوروویچ بود دزدید و سرانجام طرح انقلابی که او و دامبلدور پیادهسازی کرده بودند را به تنهایی دست گرفت.
گریندلوالد از آن دسته افرادی بود که شخصیتی پیچیده، ایدهآلگرا و با استعداد داشت که برای به نتیجه رسیدن هدفهایش حاضر بود هر بهایی را تحمل کند. او و مطیعانش که در طی اقداماتی انقلابی بیرون از قانون تعیین شده کار میکردند، مرتکب یک سری جنایات متعدد شدند که از جمله آنها میتوان به چندین قتل اشاره کرد. گریندلوالد در پایان با عملیاتی خشونتآمیز در ایالات متحده و اروپا، یک پایگاهی که نفوذ قدرتمندی دارد را در قلعه نورمنگارد در اتریش تشکیل داد.
او در سال ۱۹۴۵ و با اینکه در اوج قدرت بود یک دوئل افسانهای را با فردی با صلابت یعنی دامبلدور آغاز کرد و در آن با شکست مواجه شد. به دنبال این رویکرد او به مدت دهها سال در قلعهای که مال خودش بود زندانی شد و در سال ۱۹۹۸، هنگامی که قصد نداشت موقعیتی که چوبدستی الدر در آن قرار گرفته است را فاش کند، به دست شخصیت شرور مجموعه هری پاتر یعنی لرد ولدمورت در آنجا به قتل رسید.
شخصیت و خصوصیات گلرت گریندل والد
گریندل والد حتی در جوانی فردی کاریزماتیک، مصمم و درخشان بود. خود آلبوس دامبلدور اعتراف کرده است که گریندلوالد فوقالعاده جذاب است و او در ابتدا نسبت به خطرناک بودن گریندلوالد بیتوجه بود. گریندلوالد در طول سالهای زندگیاش اینطور نشان داد که فردی بسیار (ایدهآلیست، باهوش، با استعداد در جادو، و همچنین جاهطلب و تا حد بیرحم) به نظر میرسد. وقتی که آبرفورث دامبلدور برنامههای مشخص شده او و آلبوس را مورد چالش قرار داد و تلاش کرد برادرش را راضی کند که آنها را آزاد کند، گریندلوالد “با از دست دادن کنترلش” توانست از نفرین کروسیاتوس روی آبرفورث بهره ببرد و بدین صورت مایل بودن خود را به منظور تشکیل درد در افراد مخالفش را آشکار کند.
بعدها زمانی که شخص شناخته شدهای همچون گریندلوالد با نیوت اسکمندر به دوئل کردن پرداخت، به سرعت بر این حریف قدر خود چیره شد، ولی به دلیل خشمی که خود از دخالت کردن نیوت داشت، به طور متوالی صاعقههای شدیدی را بر سر او نشانه گرفت و به آن شلیک کرد تا او را به شیوهای که کاملاً دردناک به نظر میرسد، ناتوان کند. بعد از اینکه قلیان جمجمه او از هم متلاشی شد، خشم شکل گرفته در صورت گریندلوالد او را بر آن داشت تا تمام پاریس را به نابودی کشاند و بیان کرد که از این شهر به شدت بیزار است.
او همچنین رگههایی از شخصیتی سادیستی را از خود بروز داده است، چرا که در حین جنگ خود با اوررها در پاریس، به آنها میگوید: “با قوانین درست و به موقع بازی کنید. بچهها نباید تقلب کنید” و اینطور طبیعت جذاب خود را کاملاً نابود کرد. خود دامبلدور نیز بیان کرده بود که همیشه به طور ناخودآگاه چیزی مشکوک که میتواند خطرناک باشد را در وجود او حس کرده است.
او حتی از به قتل رساندن نوزادان ماگل ابایی به خود راه نداد، اگرچه به صورت ظاهری هم خودش علاقهای نداشت این کار را به انجام برساند. به عنوان مثال پس از وارد شدن او به پاریس، صدای گریهای از یک کودک ماگل را میشنود و پس از گذشت اندکی صبر از اتاق بیرون رفت و او را آزاد کرد تا به دست یکی از یارانش کشته شود.
گلرت گریندلوالد عنوان یک انقلابی را داشت که بیرون از قانون مشخص شده رفتار میکرد، انسانی شناخته میشد که در خدمت به آرمانهای خود تلاش میکرد. او کاملاً یقین داشت که انقلاب او برای خارج شدن جادوگران از پناهگاهشان و “بلند شدن و گرفتن جایگاه خود” از جمعیتی که جادویی ندارند، به مانند یک خیر بزرگتر میماند، و به صورت خستگیناپذیر برای برآورده شدن این هدف در تلاش بود.
گریندل والد در واقع به عنوان سخنوری بسیار متقاعدکننده شناخته میشد که میتوانست با مسلط بودن خارق العادهاش از فن بیان خوبی برخوردار باشد. این عملکرد به او امکان میداد تا مخاطبان، متحدان و دشمنان خود را به صورت یکسان دچار خود درگیری کند که نتیجهای جز ابهام و وحشت در پی نداشت.
در دهه ۱۹۳۰، شخصیتی گریندلوالد طوری شکل گرفته بود که (جدیتر، بیرحمتر، خشنتر، محتاطتر و تهاجمیتر) دیده میشد و نظرات افراطی او در زمینه برتری جادوگران نسبت به ماگلها بیش از هر زمان دیگری به چشم میآمد، به طوری که تنها به منظور رسیدن به اهدافش، تصمیم گرفت جانداران تازه متولد شده را به قصد کشت به قتل برساند.
با این وجود، او میدانست که اگرچه عنوان یک جادوگر باهوش را دارد اما خطاناپذیر هم نمیتواند باشد. بنابراین او به صورت آشکارا به گروهی که متشکل از متصدیان بود اعتماد کرد که با دقت مورد انتخاب قرار گرفته بودند تا با لقب درونیترین دایره که مربوط به ارتش جادوگران تاریک بود رفتار کنند.
علاوه بر تمامی این اتفاقات، گریندلوالد در حالی که قصد داشت از کالسکه زندانی شدهی خود پا به فرار بگذارد، همه اوررها را میکشد ولی تمام سعی خود را میکند تا شخصی به نام رودلف اسپیلمن را زنده نگه دارد تا بتواند درصد تهدیدآمیز بودن او را به کنفدراسیون بینالمللی جادوگران مورد گزارشی از پیش تعیین شده قرار دهد.
گریندلوالد حتی در موقعیتهایی که مجبور بود سعی میکرد بسیار مستقل فعالیت کند، مثل وقتی که به صورت ظاهری و حتی به تنهایی کنگره جادویی ایالات متحده آمریکا را مورد اعمال نفوذ خود قرار داد و میتوانست شخصیت فردی با نام پرسیوال گریوز را به مدت زیادی و بدون اینکه شکی ایجاد کند مورد تقلید قرار دهد.
مطالب دنیای هری پاتر
دیدگاه ها